سلام پسر گلم،من مامانیتم تا حالا وقت نکردم واست مطلب بنویسم همه مطالب و تینا جون واست می نویسه چون خیلی دوست داره اما یه مطلب جالب بود که باید می نوشتم : عزیزم دیروز صبح من و تو طبق معمول بعد از رفتن بابا مهدی اومدیم خونه مامان آزیتا، تو خوابت می اومد و داشتی نق می زدی می خواستم لباس هامو عوض کنم اما داشتی گریه می کردی پستونکتو دادم دهنت و پتوی دوست داشتنیتم که می کشی رو سرت را دادم دستت و گذاشتمت رو مبل بغل پدر، اما در عرض 2 دقیقه تا رفتم تو اتاق لباسامو بذارمو بیام دیدم خوابیدی واقعا باورم نمی شد آخه تو واسه خوابیدن همه رو بیچاره می کنی اما نمی دونم آفتاب از کدوم ور درآمده بود که خوابیدی عزیزم خیلی شیطونی و بد خواب .اما خیلی شیرینی.....