رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

رادین عشق زندگی

سفر شمال

سلام من برای سومین بار با مامان و بابام رفتم شمال الیته پدر و خاله فایزه و مامان آزیتا هم بودن.جاتون خالی به من که خیلی خوش گذشت اما بقیه رو چی بگم.من از 7 صبح که پا می شدم جیغ می زدم که منو ببرید دنبال مرغ و خروس یا آب بازی کنیم یا گربه رو بگیرید که من یه حالی بهش بدم.... خیلی خوب بود فقط نمی دونم چرا همه موقع برگشت خسته بودن آخه مگه استراحت نکرده بودن!!!!!!!!!! چی بگم             ...
8 مرداد 1391

9 روز

دوستای خوبم فقط 9 روز تا تولدم مونده.....وای یک سال پیش این موقع تو دل مامانم بودم و داشتم بهش لگد می زدم خیلی خوب بود اما الن بهتره چون حسابی موهاشو می کشم و گازش می گیرم اینم یه نمونه اش                               ...
8 مرداد 1391

تولد یه فرشته

سلام دوستان گل من دختر خاله رادینم میخوام کارهایی که رادین انجام میده را براتون بنویسم البته فعلا چون کوچولوه زیاد مطلب نمیتونم بنویسم ولی بعد از 1 سالگیش هر هفته یه مطلب جالب از شیطنتاش مینویسم رادین عشق زندگی در تاریخ 17/5/90 ساعت 4:40 صبح روز دوشنبه به دنیا اومدی و در 5 ماه و 4 روزگیش اولین غلت رو زدی   ...
7 مرداد 1391

شمارش معکوس

پسر گلم شمارش معکوس شروع شده تو امروز 11 ماه و 20 روزت و تا 10 روز دیگه وارد 1 سالگی می شی . 1 سال با وجود تمام سختیها و دردسر هاش گذشت، سال خیلی سختی بود پسرم برات می نویسم تا وقتی بزرگ شدی بدونی توی ماه های اول بدنیا اومدنت خیلی به ما سخت گذشت چون 5 هفته زود بدنیا اومدی 10 روز تو دستگاه بودی دیدن تو توی اون وضع خیلی سخت بود خیلی زیاد،انگار همه چی دست به دست هم داده بود تا من همش غصه بخورم هر کی بهم می گفت سلام گریه می کردم طفلکی بابا مهدی و مامان آزیتا اینا خیلی هوامو داشتن و بیشتر کارای تو رو اونها انجام می دادن گویا افسردگی گرفته بودم واقعا دوست ندارم بهش فکر کنم اما عسلم قدم تو انقدر خیر بود که 4 ماه بعد از بدنیا اومدنت پدر برامو...
7 مرداد 1391

چهار دست و پا

مامانی گلم بالاخره در 11 ماه و 15 روزگی تونستی چهار دست و پا بری البته یه ذره می ری و بعد سینه خیز می شی تازه پیشرفت کردی و از حالت خوابیده می شینی و دستت و به مبل می گیری و بلند میشی و می ایستی. اما خیلی شیطونی پسرم فکر کنم که اومدی حال مامانو بگیری. خدا به خیر کنه. اما با همه اینها عاشقتم عزیزم ...
2 مرداد 1391

نانای

عزیزک من رادینی خان کوچک جدیدا اهنگ که میذاریم شاد باشه تو هم شروع میکنی مچ دستتو باز و بسته کردن و نانای کردن....
25 تير 1391

11 ماهگی

رادینی و بابا مهدی و عمو حمید رادینی و پدر جون سرگرمی جدید رادین..تازگیا علاقه پیدا کردی دستمال کاغذی ها رو از تو جعبه ش دربیاری و خورد خوردشون کنی(اینم یخ نمونه اش فقط ببخشید که عکس یه کم تاره)   یه سری عکس هم تو ادامه مطلب.... ...
24 تير 1391

بای بای

رادینی جونم امروز در سن 10 ماهگی و 17 روزگیت برای اولین بار بای بای کردی.... امروز صبح وقتی خاله شکوفه می خواست از خونه ما بره و ازت خداحافظی کرد دستت و بلند کردی و باهاش بای بای کردی، البته طبق معمول مشتتو باز نکردی و بای بایت بیشتر شبیه مشتی بر دهن دشمن بود....
12 تير 1391